• وبلاگ : چشم ها را بايد شست
  • يادداشت : گفت و گو با خدا
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + yasna 

    در تعطيلات قبل ازتحويل سال نو، در يك بعد از ظهر سرد زمستاني، پسر شش هفت ساله‌اي جلوي ويترين مغازه‌اي ايستاده بود. او كفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پوره بودند. زن جواني از آنجا مي‌گذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد، آرزو و اشتياق را در چشمهاي آبي او خواند. دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد.
    آنها بيرون آمدند و زن جوان به پسرك گفت
    حالا به خانه برگرد. انشالله كه تعطيلات شاد و خوبي داشته باشي پسرك سرش را بالا آورد، نگاهي به او كرد و پرسيد: «خانم! شما خدا هستيد؟
    زن جوان لبخندي زد و گفت: «نه پسرم. من فقط يكي از بندگان او هستم

    پسرك گفت: «مطمئن بودم با او نسبتي داريد...

    ****

    فرا رسيدن حلول سال نو اين نوروز باستاني را به شما تبريك عرض نموده و موفقيت شما را در تمام مراحل زندگي از خداوند خواستارم...

    هميشه سبز سبز باشي...

    سلام

    خيلي زيبا بود

    اين جمله رُ من خيلي پسنديدم:

    بياموزند ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد

    كسي است كه به كمترين ها نياز دارد

    سال نو رُ هم پيشاپيش بهتون تبريك ميگم

    شاد باشيد

    تا بعد


    + شادي 

    سلام دوست خوبم.....

    بايد بگم عالي بود

    + محبوب 
    هميشه پيروز و سربلند باشيد
    خيلي زيباست ....... واقعا تاثير مي ذاره روي آدم و آدم رو وادار به فكر كردن مي كنه
    سلام. اين نوشته خيلي جالبه. واقعا جالبه