• وبلاگ : چشم ها را بايد شست
  • يادداشت : دو فرشته
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    با سلام

    ميخواستم ازتون دعوت كنم اگه ميتونيد به هم قول بديم هر روز به هم سر بزنيم تا در صورت وجود مطلب جديد علاوه بر اينكه جوياي حال دوستمون ميشيم نظرمونم راجع به مطلبش بديم.

    ثانيا ازتون درخواست كنم اگه هر روز نميايد لا اقل جمعه ها رو از دست نديد.چون جمعه ها وبلاگ من فقط به آقامون تعلق داره.مخصوصا ازتون ميخوام فردا رو كه يه مطلب ويژه دارم حتما بياين چون اگه تا حالا نديده باشيد مطمئنم اشك شوق تو چشماتون جمع ميشه.

    وبالاخره اينكه بپرسم آيا ميتونم ازتون درخواست تبادل لينك كنم؟

    منتظرتون و منتظر جوابتون هستم.

    يا علي

    بسم الله الرحمن الرحيم

    گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم

    چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

    در اين ساعات باقيمانده از روز پنج شنبه بياييد براي سلامتي و تعجيل در فرج مولا و سرورمان ، گل نرگس ، عطر هزار بهار، گل ياس ، مهدي موعود (عج) دست به دعا برداشته، با هم ظهورش را از خدا بخواهيم. تا مرهمي بر دل دردمندان و منتظرانش باشد.

    با عرض معذرت از اينكه مدتي لايق نبودم به شما سر بزنم عذر خواهي مرا ببخشيد.

    در معركه چشمانت شوقي است كه حجم تمامي دوست داشتن ها را پلك مي زند

    سلام

    خيلي زيبا بود

    به منم سري بزن

    باباي

    اه

    پيش از انكه در اشك غرقه شوم

    چيزي بگوي

    ..............................................

    مي دوني بعضي وقتا بعضي ادما رو ميبينم كه تو عشق دچار بيماري عادت نشدن حسوديم ميشه

    + محسن 
    سلام سميره جان..اين ياداشتت هم خيلي قشنگ بود مثل همه ي قبلي ها..منتظر يادداشت هاي بعديت هم هستم..

    با سلام

    زيبا بود موفق باشي........

    سلام مهندس....بابا اين ستاره هايي که دنبال موس ميان فکر نمي کني يه کم خزن....به من هم سر بزن

    سلام

    ما بايد ياد بگيريم كه زود قضاوت نكنيم...

    و هميشه در هر اتفاقي منتظر خيري باشيم كه خدا برامون در نظر گرفته....

    فعلا

    سلام.

    انتخاب زيبا و قابل تاملي بود.

    درسته هميشه همه اتفاقا اونجور كه ما فكر مي كنيم نيستن.

    شاد باشي مهربون.

    + yasna 

    دستها بالا بود.

    هر کسي سهم خودش را طلبيد.

    سهم هر کس که رسيد،
    داغ تر از دل ما بود

    ولي نوبت من که رسيد،
    سهم من يخ زده بود!

    سهم من چيست؟

    مگريک پاسخ!
    پاسخ يک حسرت!

    سهم من کوچک بود!
    قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت.
    وسعتي تا ته دلتنگيها

    شايد از وسعت آن بود که بي پاسخ ماند!