هفت ......گفتي عروس خوابهاي تو باشمبيايي با هفت بوسه بيدارم کنيو هفت بار نوشتي سياه تا طلسم سرخ بشکندوهفت بار رفتم زير برفتادانه دانه بيايد بنشيند پشت پلکهايمو مخمل خوابهايم سفيدتر شودو همينطور هفت شبانه روز بر من گذشتاز آن زمان که نامادريهاي حسود قصهخود را در آينه زيباتر ديدندهرشب مي گويم شاهزاده اي مي رسد از راههرشب هفت اسب جوان در خوابهايم شيهه مي کشندو هفت بار مي پرم از جاو هفت مرد مي بينم از پشت شيشه هاهمه کوتولهميبينم که هفت کژ پشت به دنبال تو ميگردن
نو شته هاي جديد شما را چشم به راهم و گوش به زنگ سبزي انديشه هايت.
نماز روزه هاتون قبول باشه
سلام
زيبا ترين گل با اولين باد پاييزي پرپر شد . با وفاترين دوست به مرور زمان بي وفا شد اين پرپر شدن از گل نيست و اين بي وفايي از دوست نيست از روزگار است............
موفق باشي يا حق...........
مرا بشناس اي با من غريبه،من اهل کوچه دلتنگي هستمکمي پايين تر از کوچه احساس،کنار جاده يکرنگي هستممرا بشناس و با من همدم شو،برايم زندگي بي تو عذابهدو راهي در کمين ماست،اري،طريق زندگي بر پيچ و تابهمرا اين سان که هستم اي غريبه بيا بشناس و با من اشنا شومن از جنس سکوت يک بلورم،مرا بشناس يا بشکن و رها شومرا بشناس تا در قلب غربت،ميان سينه صحرا نميرممرا بشناس تا تنها نمانم،مرا بشناس تا تنها نميرم
شعر قشنگي بود. آدم را به فكر مي بره؟ چرا ايمان نيست؟
به من هم سر بزن.
هنوز هم به زور نكرديد؟
به رسم بهترين بهانه براي آغاز:سلام
ممنون از حضورتون ولطفي كه نسبت به وبلاگ داشتيد.
شعر زيبايي بود.تفكر برانگيز وبرخواسته از حقيقت.اگرچه حقيقي بودنش دل رو آزرده مي كنه.
منتظر حضور دوباره شما هستم.
پيروز باشيد وسرفراز.
صـداي ات مي زنـم گـوش بـده قـلـب ام صـداي ات مي زنـد .شـب گِـردا گِـردم حـصـار کـشـيـده اسـتو مـن بـه تـو نگاه مي کـنـم ،از پـنجـره هـاي ِ دل ام بـه سـتـاره هـاي ات نگاه مي کـنـمچـرا که هـر سـتـاره آفـتـابـي سـتمـن آفـتـاب را بـاور دارمو چـشـم هـاي ِ تـو سـرچـشـمه ي ِ دريـاهـاسـتانـسـان سـرچـشـمه ي ِ دريـاهـاسـت .
سلام...
ممنون به خاطر لطفي كه نسبت به من داريد
شعر زيبايي رو انتخاب كرده بوديد...
...تا هميشه
چه سخت است در اين دنيا ديدن وسكوت كردن و چه سخت است در اين دنيا فريادها را در گلو خفه كردن. چه سخت است بودن و سوختن وقتي حق ناله كردن نداشته باشي وقتي حق گريه كردن نداشته باشي وقتي بخواهند كه انسان نباشي و انسانيت را فراموش كني و انسانها را فراموش كني و به حال آنها كه شبها گرسنه ميخوابند گريه نكني و به ياد مادر و پدراني كه فرزندان بيگناه خود را در ميان بمبها از دست ميدهند غمگين نشوي و به ياد مردم كوچك و بزرگي كه در ميان آتش و دود جنگ ميان شيادان تنها به فكر دو روز زندگي هستند آه و ناله سر ندهي چه سخت است زندگي و چه سخت است زندگي وچه سخت است....
سلام...شعر زيبايي بود ...شاد باشي.
خداوندا تو مي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است و چه رنجي مي برد آنکس که انسان است و از احساس سرشار.
*************
مي خواهم بروم از اين آبادي ويران...
که بي هيچ زنجيري اسيري و به خاک آلوده///
مي خواهم بروم از اين...
جشنواره ي جنون...
از اين آتشبازي....
رنگهاي مجازي.....
مي خواهم بروم از اين شب...
از اين تاريکي...
به سمت غروبي نو///
هوايي تازه.....
اما نه چراغي دارم///
نه راهنما...
پس به کجا خواهم رسيد....؟؟؟؟؟
مهم نيست /./
مهم نيست که کجا خواهم رفت ...
کي خواهم رفت...
با که و با چه خواهم رفت...
و اصلا مهم نيست که بروم يا نه....
****
عالي بود
موفق باشي
روزگار غريبي ست....
تفکر بر انگيز بود ، به اميد درمان انسانيت....
موفق باشيد
فعلا