هفت ......گفتي عروس خوابهاي تو باشمبيايي با هفت بوسه بيدارم کنيو هفت بار نوشتي سياه تا طلسم سرخ بشکندوهفت بار رفتم زير برفتادانه دانه بيايد بنشيند پشت پلکهايمو مخمل خوابهايم سفيدتر شودو همينطور هفت شبانه روز بر من گذشتاز آن زمان که نامادريهاي حسود قصهخود را در آينه زيباتر ديدندهرشب مي گويم شاهزاده اي مي رسد از راههرشب هفت اسب جوان در خوابهايم شيهه مي کشندو هفت بار مي پرم از جاو هفت مرد مي بينم از پشت شيشه هاهمه کوتولهميبينم که هفت کژ پشت به دنبال تو ميگردن