سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راهصواب و هدایتش را به او می نماید و به او توفیق فرمانبری ازخود می دهد . [امام علی علیه السلام]

چشم ها را باید شست

 داستان عشق............ ........
درجزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند: شادی- غم- غرور-عشق و...
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.
همه ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده وجزیره را ترک می کردند.
اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرومی رفت عشق از ثروت که با قایق با شکوهی جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:
"آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"
ثروت گفت:
"نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد."
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.
غرور گفت:
"نه نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."
غم در نزدیکی عشق بود.
پس عشق به او گفت:
"اجازه بده تا من با تو بیایم!"
غم با صدای حزن آلود گفت:
"آه عشق من خیلی ناراحت هستم.احتیاج دارم تا تنها باشم."
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.
اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید.
آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:
"بیا عشق تو را خواهم برد."
عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد.
وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت وعشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید:
"آن پیر مرد که بود؟"
علم پاسخ داد:
"زمان"
عشق با تعجب پرسید:
"زمان؟ چرا او به من کمک کرد؟"
علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت:
"زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است......."



چشم به راه ::: دوشنبه 86/5/22::: ساعت 1:19 صبح

می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق....بیاندیش اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟در کجای زندگیت است؟ ..دلم به حال عشق می سوزد.چرا سالهاست کسی را عاشق ندیدم؟.....مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است


  
 
رهگذری ارام از کنارم می گذرد و بدون حس عشق می گوید : صبح بخیر.... صدایش در صدای باد گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد.

  زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند ,حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد.
  حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند.ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده.
  به تکاپو می افتی...در غربت بیابان ,در کوچ شبانه پرستوها, در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
  دیر شده خیلی دیر.
 
  هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر  فردا یی وجود ندارد.
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی و یا شاید نمی فهمیدی.
 امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...اما افسوس که خیلی زودتر از انچه فکر می کردی دیر شده

 

 آن کس که لذت یک روز زیستن و عاشق بودن را تجربه کنه ، انگار که هزار سال زیسته و آنکه امروزش رو قدر نمیدونه ، هزار سال هم به کارش نمی آد

اگه بگن یه روز واسه زندگی کردن فرصت دارین اگه اعلام کنن دنیاداره تموم میشه تمام خطوط تلفن اشغال میشه واسه دوستت دارم گفتن ها یعنی در آخرین لحظات تازه به اون کسی که دوستش داریم ابراز علاقه میکنیم

در همان یک روز دست بر پوست درخت می کشین... روی چمن میخوابین .... کفش دوزک ها رو تماشا میکنین....سرتونو را بالا میگیرین ... و ابرها را میبینین ...انگار که بار اوله اون هارو میبینین و به آنهائی که نمیشناسین سلام میکنین ...غصه نباید بخورین ...وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ....

شما در همان یک روز آشتی میکنین ومی خندین می بخشین....تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین ...این قدر که غرق در زندگی بودین هیچوقت نه به کسی محبت کردین و نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین....

دلم میسوزه واسه آدم هایی که همیشه در فردا زندگی میکنن به خیال داشتن عمر نوح....




چشم به راه ::: دوشنبه 85/8/22::: ساعت 11:5 عصر

دشت ها آلوده ست

در لجنزار ، گل لاله نخواهد روئید

در هوای تعفن آواز پرستو به چه کارت می آید؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کین پوشانده است

 

هیچکس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

 

و همه مردم شهر

بانگ برداشتند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

                        هیچ چیز ارزان نیست

                                                          **مصدق**




چشم به راه ::: سه شنبه 85/6/21::: ساعت 10:23 صبح

عصر ما ، عصر فریبِ ، عصر اسم های غریبه

عصر پژمردن گلدون ، چترهای سیاه تو بارون

شهر ما سرش شلوغه ، وعدهاش همه دروغه

آسموناش پر دودِ ، قلب عاشقاش کبودِ

کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل رو به دریا ، من و تو تنهای تنها

خونه هامون پرِ نرده ، پشت هر پنچره پرده

قفسا پر پرنده ، لبای بدون خنده

چشما خونهء سواله ، مهربون شدن محاله

نه برای عشق میلی ، نه کسی به فکرِ خیلی

کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل رو به دریا من و تو تنهای تنها

اونقدر میریم که ساحل از من و تو بشه غافل

 قایق رو با هم میرونیم ، اونجا تا ابد می مونیم

جایی که نه آسمونش ، نه صدای مردمونش

نه غمش ، نه جنب و جوشش ، نه گلای گل فروشش

مثل اینجا آهنی نیست

 

پس ببین یادت بمونه

کسی هم اینو ندونه

زنده  بودیم اگه فردا

وعده ما لب دریا

 




چشم به راه ::: پنج شنبه 85/5/12::: ساعت 3:7 صبح

تنهایی زمانی به سراغم می آید که فراموش کنم ، خداوند بهترین مونس من است.

 برای به دست آوردن چیزی که تا به حال نداشته اید باید چیزی بشوید که تا به حال نبوده اید.

افکار به کلام تبدیل می شود ، کلام به عمل تبدیل می شود ، عمل به عادت ها تبدیل می شود ، عادت ها به شخصیت تبدیل می شود و شخصیت به سرنوشت تبدیل می شود .

سعی کن چیزی را که دوست داری به دست بیاوری ، وگرنه مجبور خواهی شد چیزی را که به دست آورده ای دوست داشته باشی.

لبخند زدن در هنگام مصیبت نشان دهنده قدرت یک ذهن استوار است.

اگر این لحظه را شاد باشم ، شانس شاد بودن لحظه بعد هم بیشتر است.

زندگی تعداد نفس هایی نیست که می کشیم ، بلکه تعداد لحظات خوبی است که در آن به سر می بریم.




چشم به راه ::: چهارشنبه 85/4/21::: ساعت 11:52 صبح

نامت چیست؟؟؟

_ آدم ..

فرزند؟؟؟

_ من را نه مادری نه پدری ، بنویس اولین یتیم عالم خلقت

محل تولد؟؟؟

بهشت پاک

اینک محل سکونت؟؟؟

زمین خاک

آن چیست بر گرده نهادی؟؟؟

امانت است

قدت ؟؟؟

روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

اعضای خانواده؟؟؟

هوای خوب وپاک ،قابیل خشمناک ،هابیل زیر خاک

روز تولدت؟؟؟

در روز جمعه ای ، به گمانم که روز عشق

رنگت؟؟؟

اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟؟؟

رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان

جنست؟؟؟

نیمی مرا ز خاک ، نیم دیگر خدا

شغلت؟؟؟

در کاشت امیدم به روی خاک

شاکی تو؟؟؟

خدا

نام وکیل؟؟؟

آن هم فقط خدا

جرمت؟؟؟

یک سیب از درخت و سوسه

تنها همین؟؟؟

همین!!!

حکمت؟؟؟

تبعید در زمین

ترسیده ای؟؟؟

کمی

ز چه؟؟؟

که شوم اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟؟؟

بلی

که؟؟؟

گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟؟

دیگر گلایه نه، ولی ....

ولی که چه ؟؟؟

حکمی چنین آن هم به یک گناه !!؟

دلتنگ گشته ای ؟؟؟

زیاد

برای که ؟؟؟

تنها فقط خدا

آورده ای سند ؟؟؟

بلی

چه ؟؟؟

دو قطره اشک

داری تو ضامنی ؟؟؟

بلی

چه کسی؟؟؟

تنها کسم خدا

در آخرین دفاع؟؟؟

می خوانمش ، چنان که اجابت کند دعا

                                                                                 شعر از کیوان شاهبداغی

 




چشم به راه ::: دوشنبه 85/3/15::: ساعت 7:50 عصر

 
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی، بوته ای در دامنه ای باش ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید.
 
اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن.
 
اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود.
 
در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست.
 
اگرنمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش.
 
اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش. با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.
هر آنچه که هستی، بهترینش باش
 



چشم به راه ::: سه شنبه 85/3/9::: ساعت 12:6 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 6


بازدید دیروز: 5


کل بازدید :93625
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
چشم به راه
از رنگ آبی خوشم میاد ...... عاشق دریام..... و با شعرای شاملو و سهراب زندگی می کنم.... و نوشته های اشو و شل سیلوراستاین رو خیلی دوس دارم
 
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<