آنگاه میترا گفت : با ما از عشق بگو
و او سر بر آورد و به مردم نگریست
و سکوتی سخت در میانه افتاد .
پس به آوازی عظیم لب به سخن گشود :
چون عشق اشارت فرماید ، قدم به راه نهید ،
گرچه دشواریست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم ،
اگر چه شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند .
و آن هنگام که با شما سخن گوید ، یقین کنید کلامش را ،
گرچه آوای او رویای شما در هم کوبد و فرو ریزد ، آنچنان که باد شمال ، صلابت باغ را .
هشدار !! عشق است که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند ، و هم او که سر چشمه رویش است حرس می کند .
هم به فراز آید بلندای قامتتان را به تمامی و نازک ترین شاخه هایتان را که زیر تابش خورشید به رقصید و اهتزار ، با دست های مهربان خویش بنوازد ،
و هم به عمق رود تا سخت ترین ریشه هاتان در دل خاک ، و به ارتعاش در آورد از بن .
چون ساقه های بافه ی ذرت ، خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت .
به خرمن گاه بکویدتان که برهنه شوید .
غربال کند تا از پوسته وارهید .
به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی .
و خمیری سازد نرم ،
پس به قداست آتش خویش سپاردتان ، باشد که نان متبرکی شوید ضیافت پر شکوه خداوند را .
عشق را به جز تجلی خود آرمانی نباشد .
جبران خلیل جبران
چشم به راه ::: شنبه 84/12/6::: ساعت 7:9 عصر